آرمان جان آرمان جان ، تا این لحظه: 12 سال و 5 روز سن داره
رادمان جانرادمان جان، تا این لحظه: 5 سال و 4 ماه و 10 روز سن داره

♥ آرمان ، قدم باد بهار ♥

روزهای پایانی

- با سلام به همه دوستان عزیزم داریم به روزهای پایانی سال نزدیک میشیم و مثل همیشه من و دغدغه بلیط و مرخصی و تنها سفر کردن و ... وای خدا چقدر راه دور اونم اینقدر دووووووووووور سخته   - بالاخره تونستم با هزار جور بدبختی و دنگ و فنگ مرخصی بگیرم راستش اصلا نمیخواستم با این همه زحمت مرخصی بگیرم اما چه کنم که دیگه بلیط گیرم نیومد واسه اون روزای آخر سال و  توفیق اجباری نصیبم شد و زود تر از موعد راهی میشیم به امید خدا اما باز هم  به دلیل نداشتن مرخصی آقای پدر مجبوریم تنها با آقا آرمان سفر بریم تا انشالله  بعدا آقای پدر هم بهمون ملحق بشه و نیمه دوم عید در کنار هم باشیم  خلاصه که تو گیر و دار چمدون بستن با کلی کار نکرده ...
24 اسفند 1392

آرمانی و جوجه هاش

- با سلام به همه دوستان عزیزم  - این روزا  ما غیر از جوجه طلایی مون دو تا جوجه دیگه هم تو خونه داریم  از اون جایی که یه روز با آرمانی رفته بودیم بازار و تو بازار آقای دست فروش جوجه میفروخت آرمان هم رفته بود پیش جوجه ها و از کنار جوجه ها کنده نمیشد خلاصه که منم دلم واسش سوخت آخه راستشو بخواین خودم هم که بچه بودم عشق جک و جووونور و این چیزا بودم و از پیشی گربه گرفته تا مرغ و خروس و ...   خلاصه که به قول معروف رطب خورده کی منع رطب کند واسه همین واسش دو تا جوجه کوچولو خریدم راستش رو بخواین به این امید که جوجه ها همین فردا و پس فردا میمیرن نه که خونمون آپارتمانیه به خدا نگه داشتنشون سخته  . حالا این جوجه ها که من ...
11 اسفند 1392

این آقای خرابکار

- با سلام به همه دوستان عزیزم  - آرمان جونم حسابی شیطون شدی بر خلاف چهره آرومت  که همه بهم میگن خیلی آرومی  اما نمیدونن که با متانت و وقار چه آتیشی میسوزونی  دیشب که رفتم تو حموم تا حموم رو تمیز کنم یه دفعه دیدم داری میگی مامان مامان عنتورول خیش شود ( مامان کنترل خیس شد ) منم که اصلا از ماجرا خبر نداشتم گفتم نه مامان خیس نیست خوبه تو هم گفتی خوئه ( خوبه ) بعد دیدم داری میخندی و هی با خودت میگی خوئه خوئه .... نگو ای دل غافل کنترل رو انداختی تو تشت آب بیچاره این دی وی دی ما از دست تو امون نداره یا کنترلش رو میترکونی یا خود دستگاه رو  - آخ آخ برم که داری از پارک برمیگردی تو راهرو با کلی جیغ و هوار و گریه این همون ا...
3 اسفند 1392

22 ماهگی آرمانی

- با سلام به همه دوستان نازنینم  - تو این ماه پسرم خیلی خیلی شیرین زبون شده گاهی اوقات دیگه نمیتونم جلوی خودمو بگیرم یه دفعه یه گاز ازش میگیرم آرمانی هم که دیگه فرق شوخی و جدی رو خیلی وقته میفهمه با خنده میگه آی ددم گیفت  ( آی دردم گرفت ) بعدش صورتشو میاره جلو تا بوسش کنم آخه نه که بوس من شفا بخشه همه دردش تموم میشه  - دیشب داشتم  بهت شیر میدادم تو هم مثل بچه گربه خودتو لوس میکردی و موهاتو میمالوندی بهم منم گفتم آخیش آرمان تو پیشی گربه مامانی بعد تو یه دفعه گفتی میو میو   خیلی با نمک گفتی  - تازگی ها از این جمله : مامان عازیر شووو بلیم  ( مامان حاضر شو بریم ) به شدت استفاده میکنی هر چند وقت یه ...
2 اسفند 1392
1